اومدم اینجا بنویسم بلکه این آشفتگی درونی ذهنم آروم شه. 
بعضی لحظه ها دوس دارم یکی که خودمه و کامل اوضام رو دیده بیاد بشینه جلوم بگه من می فهمم و درک میکنم چقدر سختی کشیدی و تو چه شرایطی هستی. بهم بگه میدونم میتونستی زودتر ببری و نکردی. بهم بگه هیچی نگه. بغلم کنه. فقط بغلم کنه و دویتم داشته باشه. 
کی تموم میشه این شب؟ کی صبح میشه؟ دیدم ی بارقه هایی رو ازش. اما. وقتی خسته میشم واقعا دلم یکی رو می خواد که بهم بگه دست مریزاد. 
ما حاصل انتخابامونیم انتخابایی که بر حسب شرایط انجام دادیم. انتخابایی که از ترس انجام دادیم و چیزایی که برای عشق انجام دادیم. شاید میشد دنیل طور دیگه ای رغم بخوره. اما نخورد.
صبح میشه این شب.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها